امگا

منبع رمان های فانتزی و ترجمه های من

امگا

منبع رمان های فانتزی و ترجمه های من

بایگانی
آخرین نظرات

 

به هرکس بگویی عباس معروفی می گوید سمفونی مردگان اما من می گویم نوشی و سال بلوا

امروز روز دختر است به مناسبت این روز کتابی را معرفی می کنم سرشار از درد های یک دختر

عباس معروفی نویسنده ایست که رنج  و اسارت زنان زمانش را خواندنی منثور می کند من نمی دانم چرا با اینکه سال گذشته هنوز هم جنس درد های نوشی جنس درد های ایدا را با تمام وجودم حس میکنم

لینک دانلود

توجه عباس معروفی سبک نوشتن خاصی دارد تا به پایان کتاب نرسی صفحه اول را متوجه نمی شی

بخش هایی از کتاب

بچه که بودم خیال میکردم همه چیز مال من است، دنیا را آفریده اند که من سرم گرم باشد، آسمان، زمین، پدر، مادر، درخت ها، اسب ها، کالسکه ها و حتا آن گنجشک ها برای سرگرمی من به وجود آمده اند. بعدها یکی یکی همه چیز را ازم گرفتند. مایعی در رگ هام جاری بود که می گفت این مال شما نیست، راحت باشید. پسری که عاشق کبوترها و خرگوش ها بود، خودش را به درختی دار زد. چرا؟ مادر گفت بماند برای بعد. کاش تولد من هم میماند برای بعد، به کجای دنیا برمی خورد؟...

 

 

 

می‌دانی اولین بوسهٔ جهان چه‌طور کشف شد؟
دست‌هاش تا آرنج گلی بود گفت که در زمان‌های بسیار قدیم زن و مردی پینه‌دوز یک روز به هنگام کار، بوسه را کشف کردند. مرد دست‌هاش به کار بود، تکه نخی را به دندان کند، به زنش گفت بیا این را از لب من بردار و بینداز. زن هم دست‌هاش به سوزن و وصله بود، آمد که نخ را از لب‌های مرد بردارد، دید دستش بند است، گفت چه کار کنم. ناچار با لب برداشت، شیرین بود، ادامه دادن



به پشت سر برگشتم، چند درخت خشک پیدا بود و بر بالای پله‌ها یک در بزرگ چوبی بی‌رنگ و رو، زوزه‌ی باد را می‌کشید
گفت: مرا یادت هست؟
دویدم و در راه فکر کردم من چه یادی دارم، چرا یادم به وسعت همه‌ی تاریخ است؟ و چرا آدم‌ها در یاد من زندگی می‌کنند و من در یاد هیچ کس نیستم


چرا ما اینهمه در تیره بختی تکرار می شویم؟ این همه جنگ، اینهمه آدم برای چیزی کشته شده اند که آن چیز حالا دستشان نیست، دست فرزندانشان هم نیست. پدر میگفت که هر جنگی به خاطر صلح درمی گیرد و هر صلحی مقدمه ای است برای جنگ. چه کسی جلو جنگ ها را می گیرد؟ چه کسی مانع از آدم کشی می شود؟ چه کسی صلح را می آورد؟ آن آدمی که از هیچ چیز نمیترسد و شمشیر هارا کج می کند و تفنگ هارا از کار می اندازد کیست؟ پس چرا نمی آید؟

 


.
ما ملت انتظاریم


 

قرار بود کسی را دار بزنند. کسی را که در جنگ شکست خورده بود. من نمی‌دانستم آن شخص کیست. سر شب که دیدم معصوم خانه نیست به خانه همسایه، رقیه دلال و نازو سرک کشیدم. سه مرد پیش آن‌ها بودند. رقیه دلال نازو را مجبور کرد با پیرمردی که آن جا بود بخوابد. معصوم تازگی با من کینه گرفته بود و من نمی‌دانستم چرا.

من موقع عروسی‌ام چه آرزوها در دل داشتم و همه بر باد رفته بودند. یادم می‌آید وقتی ازدواج کردم آن‌قدر معصوم دوستم داشت که یک ماه از خانه بیرون نیامدیم و با هم خوش بودیم.

قبل از ازدواجم با معصوم، سروان خسروی از من خواستگاری کرد اما مادرم نپذیرفت. بعد از ازدواج از مادر دکتر معصوم جاجیم‌بافی یاد گرفتم. دکتر معصوم در بچگی از خانه فرار کرده و به تهران آمده و به شغل‌های مختلفی دست زده بود.

بعدها همراه یک شازده قاجار به انگلیس رفته و طب خوانده و به سنگسر پیش مادرش برگشته بود.


 گریه کردم.برای دخترهایی گریه کردم که در تنهایی از خودشان خجالت میکشند و بعد ها آنقدر از خودشان متنفر میشوند که مثل یک درخت توخالی پوسته ای بیش نیستندو عاقبت به روزی می افتند که هیچ جای اندامشان حساس نیست.روح . جسمشان همان پوسته است و خودشان نمیدانند چرا زنده اند.

نظرات  (۲)

فکر کنم برای دخترا جالب باشه

پاسخ:
حقیتا زیباست اما نه فقط برای دختر ها عباس معروفی پیچیده نویسه رو مغز طرف رژه میره خیلی وقته این کتاب رو خوندم اما هنوز نواهای عاشقانه ناله ها مالکوم خان و..تو گوشمه اگر این رمان رو خوندی متوجه شدی می تونی برام پیام بزاری؟ چون چندان با سلیقه نوجوان ها آشنا نیستم

دقیقا مثل سمفونی مردگان عالیه ...

پاسخ:
دقیقا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی