امگا

منبع رمان های فانتزی و ترجمه های من

امگا

منبع رمان های فانتزی و ترجمه های من

بایگانی
آخرین نظرات

فرزند گرگینه پارت3

| يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۹، ۰۶:۱۸ ب.ظ

فصل سه

 

"چچییی؟" از شوک حرفش لکنت گرفتم آیا  درست شنیدم؟ واقعاً اونو پیدا کرده بود؟

 

لی به من خیره شد و روی تختم  نشست. "من پدر عزیز این کوچولو رو پیدا کردم! خواهش میکنم ...نمی خواد ازم تشکر کنی."

 

دهانم را باز کردم تا چیزی بگویم اما هیچ صدایی بیرون نیامد. او او را پیدا کرده. او واقعاً او را پیدا کرده.

 

من توانستم بعد از یک دقیقه سکوت فریاد بزنم "چطور؟"

 

"قصه اش مفصله من به هتل برگشتم و موفق شدم مرد داخل پذیرش متقاعد کنم تا مشخصاتش رو به من بدهد. "

 

"چطوری؟" هنوز حیرت زده بودم

 

"به من اعتماد کن مطمئنم دوست نداری بمونی." کمی لرزید.

 

"چه کار کردی؟" نگاه خونسردی به من انداخت. لی همیشه کارهای بی پروا را انجام می دهد بدون اینکه به پیامدهای آن فکر کند. او خودجوش و ماجراجو است البته که این چیز بدی نیست اما اغلب به خاطرش تو دردسر می افتد

 

"هیچ چیز غیرقانونی برای پیدا کردن و نگاه کردن به این انجام ندادم."

 

منتظر ماندم تا او را ادامه دهد و به من بگوید که چگونه سرانجام  پذیرش را متقاعد کرد که جزئیات گابریل را ارائه دهد ، اما در عوض او لپ تاپم را کنار گذاشت و کاغذی را که در دست داشت در دستان من فشرد

 

با انگشتان لرزان ، کاغذ را چرخاندم و به آنچه نوشته شده بود نگاه کردم .

 

گابریل دراکوس.

 

در زیر نامش شماره تلفن همراه قرار داشت. انگشتم  را روی کاغذ کشیدم ودر ذهنم یک آشفتگی و غوغا به وجود آمد، قلبم آکنده از احساساتی نا معلوم شد و فکر می کردم حالا چه کاری باید انجام دهم. من نمی خواستم این کار را انجام دهم ، این چیزی بود که از آن می ترسیدم چون می دانستم باردار هستم

 

"با هاش تماس بگیر." صدای لی باعث شد تا افکار من قطع شود ، قبل از اینکه چشمانم به کاغذی که در دست داشتم برگردد ، به او نگاه کردم.

 

"الان؟" سؤال کردم ، بخش عظیمی از من امیدوار بود که او بگوید نه.

 

"بله الان" لی تلفنم را گرفت و به آشفتگیم پایان داد

 

وقتی قفل گوشی خود را باز کردم نفس عمیقی  کشیدم.

 

قلب من به محض بوق خوردن شروع به لرزیدن کرد و تند تند به سینه ام کوبیده می شد. بدنم از لحظه دوم به طور عصبی کمی لرزید. من با اضطراب منتظر شدم تا تلفن را بردارد و پس از هشت بوق صدای پیغام گیرش را شنیدم

 

"لطفا پیغام خود را بگذارید" صدای صدای زن در سیستم پاسخگویی خودکار در گوشم پیچید.

 

"یک پیام بگذار!" لی دقیقاً وقتی که قصد داشتم به تماس پایان دهم ، مرا گول زد

 

تلفن را دوباره در نزدیکی گوشم قرار دادم فقط به موقع بوق. "س..لام." من ناگهان نمی دانستم چه چیزی بگویم و تلفن را قطع کردم

با وحشت به لی نگاه کردم. "من نینا ام ، دو هفته پیش ما همو به طور اتفاقی دیدیم." متوقف شدم و لی با با دستانش اشاره می کرد ادامه بده "یک اتفاقی رخ داده ، امیدوارم که بتونم در موردش با شما صحبت کنم ، خیلی مهمه. خب ، با من تماس بگیرید خداحافظ! "

تلفن قطع شد روی تخت اویزان شدم دستانم در موهایم چنگ میزد. این باید پر استرس ترین کاری بود که تا به کنکون انجام داده ام ، قلبم همچنان مثل یک دیوانه میزد

"اوه خدا." آهی کشیدم و به بالش تکیه دادم و به گوشی نکاه کردم و سرم را تکان دادم. چشمانم را بستم و آه دیگری از ته دلم کشیدم

دو روز گذشته است و پیامی که به گابریل گذاشتم بی پاسخ مانده. من فکر می کردم او پیام را نادیده گرفته و نمی خواهد با من تماس بگیرد یا شماره اشتباهی داشتم. می دانم که احتمالاً باید سعی کنم که دوباره با او تماس بگیرم اما می ترسیدم دوباره زنگ بزنم دو روز دیگر صبر می کنم و اگر او تماس نمی گرفت ، من دوباره سعی می کنم.

نگاهی به تلفنم انداختم تا ببینم ممکن است شاید زمانی در سمینارم بوده تماس گرفته یا پیام فرستاده باشد اما من هیچ پیام یا تماس تلفنی از او ندارم. تلفنم را قفل کردم و کیفم را از آن برداشتم ، تلفنم را داخل کیفم گذاشتم بدون اینکه به محیط اطرافم توجه داشته باشم راه افتادم که باعث شد به چیزی برخورد کنم

یک جفت دست مرا از افتادن نجات داد. من نگاه کردم و وقتی دیدم که کیست ،تا عذر خواهی کنم

"مراقب باش." جاش لبخند زد ، هنوز هم روی دستانش منو نگه داشته بود.

از او دور شدم و مچ دستم را گرفت ، بدون کلمه دوباره شروع به راه رفتن کردم.

"نینا ، صبر کن."

دور زدم و به چشمان آبی تیره او نگاه کردم. "چی؟"

"دلم برات تنگ شده." او زمزمه کرد که باعث شد قلبم را کمی بگیرد.

زمزمه کردم " من باید برم" اشک در چشمانم حلقه زد سعی کردم از کنار او رد شوم اما جلویم را گرفت

"نینا ، لطفا. اشتباه کردم ، یک اشتباه احمقانه. به من یه فرصت دیگه بده. " چشمانش را به من می دوزد

اگر باردار نبودم ، احتمالاً درباره اش فکر می کردم ، اما اکنون راهی وجود نداشت که بتوانم با کودکی درونم  همراه او قدم بزنم. این اتفاق هرگز نمی افتد، من شک دارم جاش بتواند کودک را بپذیرد و مسئولیت آن را بر عهده بگیرد. او از بچه ها متنفر بود ،حتی نمی تواند مراقب خودش باشد و هرگز به شخص دیگری توجه نمی کند.
من به او صادقانه گفتم"خیلی دیرم شده."  صورتش در هم رفت ، دور به او نگریستم حتی اگر مرا آزار داده ، من نمی خواستم به او ذره ای صدمه بزنم.

"خیلی دیر نشده ، می تونیم این مسئله رو حل کنیم من هر کاری می کنم "

قبل از فرار از او ارام گفتم "متاسفم." ، اشکها روی صورتم جاری شد.

از ساختمان خارج شدم و مستقیم به سمت پارکینگ جایی که لی در انتظار بود ، حرکت کردم. ساعت 8از عصر گذشته بود ، بنابراین در ماشین پارکینگ دانشگاه  ماشین های زیادی وجود نداشتند. من ماشین را به راحتی پیدا کردم لی در حال پیامک زدن بود

بلافاصله گوشی را کنار گذاشت  و من بدون کلمه وارد ماشین شدم.

"هی چی شده؟" لی آرام پرسید ، صدایش رنگ نگرانی داشت

به سادگی به او گفتم " جاش رودیدم." اشک را از گونه هایم پاک کرد و با همدلی به من نگاه کرد اما حرفی نزد و برای آن بسیار سپاسگزارم

می خوای در موردش حرف بزنی؟"

سرم را تکان دادم و مستقیم به اتاق خوابم رفتم ، کیفم را روی تخت انداختم و یک دوش گرفتم

بعد از دوش کوتاهی احساس آرامش بیشتری کردم. لباس خوابم را گذاشتم و قدم زدم داخل آشپزخانه. ماکارانی دیروز را گرم کردم
"احساس بهتری داری؟" لی لبخند کوچکی به من زد.

سرم را تکان دادم و تلفنم رو برداشتم تا تماس های جاش که بی پاسخ گذاشتمشان را به او نشان دهم " همیشه به من زنگ میزنه یا پیام میزنه نمی دونم باید چه کار کنم "

"هیچ کار دیگه ای وجود ندارد که انجام بدی وقتی او ببینه که جدی هستی بس می کنه. "

"امیدوارم." من نمی خواهم الان با این مسئله روبرو شم، به خصوص با همه چیزهایی که اتفاق افتاده
هنگامی  که شروع به خوردن ماکارونی کردم ، تلفنم به صدا در امد با صدای بلند ناله کردم ، می دانستم چه کسی زنگ می زند و نمی خواستم  الان باهاش صحبت کنم.

تلفن را گرفتم و با خواندن نامی که روی صفحه پخش می شد ، یخ زدم.

گابریل دراکوس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی