امگا

منبع رمان های فانتزی و ترجمه های من

امگا

منبع رمان های فانتزی و ترجمه های من

بایگانی
آخرین نظرات

یخ زده پارت3

| چهارشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۹، ۰۷:۰۰ ب.ظ

تمام مدت حرف های او را شنیدم که با دوستش از پشت تلفن صحبت می کرد و حرف هایش چیزی را در من برانگیخته بود. نه غم ، چیز دیگری. چیزی آتشین. من فکر می کنم نفرتخودم هم فاز دختره رو درک نمی کنم
کامیون در جلوی یک ساختمان بزرگ و بژ رنگ که با یخ به زشتی تزیین شده بود ایستاد
"می خوای تا دم در باهات بیام"

چرخیدم و به دیو لبخند روشن بزرگی بخشیدم ، بهترین لبخندی که می توانستم. "نه ، همه چیزخوبه ، متشکرم. بهترمی شوم."

او تردید کرد و سپس به جلو امدم و صورتم را بوسید  "خوب ، روز خوبی داشته باشی. یادت باشه اگر به چیزی نیاز داشتی ، موبایلم روشنه"

"ممنون"

 پیاده شدم ، چکمه هایم در برف فرو می رفتند و کیف کتابم را جابجا کردم تا بندش راحت تر روی شانه ام قرار گیرد

"خداحافظ ، مگان."

من به سمت مدرسه ام که  مثل صندوق کفش بژی بود رفتم و احساس کردم که معده ام از هیجان درد گرفته کمی که از کامیون دور شدم هیجانم بیشتر شد. بچه های بزرگتر خودشان ماشین داشتند و من حدس می زنم که پارکینگ نیمه پر باشه ،. من نمی توانم گواهینامه ام را تا سال آینده بگیرم ، اما الان مطمئن نبود گواهینامه بخوام من همیشه تصور می کردم که از سقف ماشین بیرون می رفتم و باد موهایم تکان میداد و روی صندلی ام بالا پایین می پریدم اما حالا به نظر می رسد که من در ده پا برف گیر کردم و به جای ساحل گرم در دریای یخی باید شنا کنم

به جلوی در رسیدم. در مدرسه قدیمی من ، گروه هایی از بچه ها را پیدا می کردید که کنار ورودی لم دادند وسیگار می کشیدند یا پوکر بازی می کردند ، بچه های سرخپوست کارت های جادویی یا هر چیز دیگری را بازی می کردند ....

اما اینجا هیچ کس نبود معلومه چون هوا خیلی سرد بود. من جلو در در سالن مدرسه ایستادم . یک تابلوبرنزی در کنار آن قرار داشت "گراند پریری "

و دستگیره را گرفتم و در را هل دادم حتی با وجود دستکش هایم دستگیره بسیارسرد بود.

"خوب  در این  شهر لعنتی هیچ چیز خوب پیش نمی رود."

در را باز کردم ، هوای گرم با عجله در حالی که داخل خانه می شوم ، مرا ملاقات کرد. دفتر سمت راست من بود ، جایی که یک زن کوچک ، موی قهوه ای با عینک های سیاه و سفید با قاب بزرگی پشت یک میز بزرگ نشسته بود. او مرا دید و با اشتیاق به سمتم امد

"شما باید مگان باشید! بفرمایید همه کار های شما انجام شده "

این هم دلگرم کننده و هم کمی نگران کننده بود. خوب بود که ازم گرمی استقبال می شد، اما صادقانه بگویم ، اگر زن همه دانش آموزان خود را تشخیص می داد و می دانست که من یکی از آنها نیستم ، واقعاً این مدرسه چقدر بزرگ است؟

"سلام."

 به سمت میز رفتم و هر دو آرنج را در بالای ان تکیه دادم و همانطور که به اطراف نگاه کردم دستکشهای سنگین ام را لمس کردم. دیوارها با پلاک ها و جوایزی که دانشجویان برنده شده بودند تزئین شده بودند و زن کوچک شاد ظاهراً سعی کرده بود دفتر مرکزی را با گیاهان گلدان و یک نخل مصنوعی تزیین کند.
او گفت: "من خانم سوزانم و خیلی خوشحالم که شما را ملاقات کردم." او به بالای میز رسید و دستم را گرفت. "اوه! دستهای شما قندیل بسته است پس از اومدن از کالیفرنیا باید با این اب و هوای گند بسازید. "

گفتم: "اره اینجا متفاوته." اضهاراملاش درسته؟ هر نوع  هیجان و شور و شوقی در این مکان کار سختی بود.

"اولین کلاستان زبان انگلیسی است." خانم برنز یک برگه کاغذ به من داد. "این برنامه کلاسی شما خواهد بود. زبان انگلیسی برنامه هر روز این ترمتونه. فقط از پله ها پایین بروید، بعد سمت چپ راهرو آخرین کلاس آقای اسکات امسال تدریس می کند ، او فوق العاده است. "
"ممنون." برنامه را گرفتم و دفتر بیرون رفتم.
خانم سوزان گفت " خوش آمدی عزیزم "
از راهرو پایین می رفتم و به هر کلاس می رسیدم با خیال راحت به داخل ان نگاه می کردم. همه درها باز بود و از بین بچه های کوچک راهم را باز می کردم. به در دولنگه ای رسیدم ان را باز کردم خجالت کشیدم و مبهوت شدم چون یک جفت بجه در حال بوسیدن بودند

"اوه" خون به گونه هایم هجوم آورد. "متاسفم."

دختر که یک بلوند قد بلند بود که لباس بنفش رنگی پوشیده بود  ، با نگاه کنجکاوی به من خیره شد او تقریباً هم من قد بود
دختر گفت: "تو تازه واردی. من امی ام اسم شما " دختر با اعتماد به نفس بالایی صحبت می کرد

             "مگان" به او و دوستش دست دادم

             امی گفت: "خوشحالم که شما را ملاقات کردم شما هم ابتدا با اقای اسکات کلاس دارید؟"

 

             "بله." کوتاه جواب دادم، بدجوری دلم  می خواستم که مکالمه را پایان دهم.

 

             "خوبه" امی به سمت پسر برگشت و یقه اش را گرفت "من تو را دراونجا می بینم ، مگان."

نظرات  (۳)

  • صدف علی نیا
  • بسی عالی... منتظر ادامه شم.

    پاسخ:
    مرسی از لطف شما واقعا خودمم منتظرم ببینم چی به چی میشه امان از کنکور وقتی برای کارای متفرقه نمی ذاره
  • صدف علی نیا
  • راستی منم دارم کتاب خون آشام لستتو ترجمه می کنم و میذارم تو وبلاگم... خوشحال میشم بخونین و نظر بدین. :) 

    پاسخ:
    ژانر مورد علاقه امه یک ماه دیگه بعد کنکور همشو می خونم و نظرم میزارم عزیز
  • صدف علی نیا
  • ان شاالله کنکورتو عالی بدی دوستم. <3 <3 <3

    پاسخ:
    (:ممنونم از لطف و محبت شما

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی