امگا

منبع رمان های فانتزی و ترجمه های من

امگا

منبع رمان های فانتزی و ترجمه های من

بایگانی
آخرین نظرات

پارت دوم

| شنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۳۹ ب.ظ

ملکه فروتن2

می دانم احتمال اینکه همسرم در اینجا وجود داشه باشد تقریبا صفر است ،اما با این حال به خودم دلگرمی میدهم که او وجود دارد و فقط از پذیرش من امتناع می ورزد ، زیرا من در پایین ترین رتبه هستم. گرگی که گرگ نیست!نه به عنوان گرگ و نه انسان در نظر گرفته می شوم. و هیچ گرگ عاقلی با ادمی مانند من ازدواج نمی کند

 امروز دقیقا همچو روز های دیگر ، به سکت کلاس می روم ، به زمین نگاه می کنم. من گرسنه ام چون صبحانه نخوردم.امروز اخر ماه است و بودجه غذایی من تمام شده و باید منتظر بمانم تا خانم هارلی حقوقم را به به عنوان دستیاربه من بدهد. او به من گفت قبل از ناهار با او ملاقات کنم که خوب است ، اما واقعاً خوب نیست ،این یعنی که برای خرید ناهار خود به کافه تریا باید بروم. و همکلاسی هایم کاملا نشان دادند که از من آنجا استقبال نمی کنند.

من هنگام نشستن روی نیمکتم نگران ناهار هستم ... گوشه دور کلاس در نزدیکی سطل زباله ترجیح می دهم امیدوارم کلاس امروز شلوغ باشد البته من نمی توانم آن را تأیید کنم زیرا نمی توانم به جز نیمکتم به جایی نگاه کنم. نیمکتم خط خطس و پر از جملات زشت. من به آنها اجازه می دهم هر چیزی را که می خواهند  روی نیمکتم بنویسند

فردا دانش اموز جدیدی می اید.. صدای ربکا ، دختر مغرور مدرسه را می شنوم که می گوید"من نمی توانم صبر کنم تا او را ببینم ، بریت مطمئن هستم که او همسر من است."

من  نمی دانم چه کسی فردا خواهد آمد؟ ما همیشه از دسته های دیگر بازدید کننده داریم اما آنها به ندرت به مدرسه می ایند.اغلب بتا یک مهمانی را برای می گیرد. مهمانی هایی که من هرگز به آنها دعوت نشده ام.

 ربکا ادامه داد" فردا همه دسته خوشحال می شوند مخصوصاً من.".

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی